قسمت سوم داستان شاهزاده تنیس
سلام^.^
امروز چون خیلی خوشحال بودم قسمت سوم داستان رو براتون گذاشتم^-^
هرکی میخواد بخونه بره ادامه مطلب^-^
فوجی راه میرفت و الما هم پشت سرش. داشت فکر می کرد که چطور نجات پیدا کرده؟ خونوادش کیان؟ خونه ش کجاست؟الان دارن کجا میرن؟ این پسره کیه؟
برای اینکه بتونه به بخشی از جواباش برسه، قدمهاش رو تندتر تا رسید بهش:«میشه بگی کجا داریم میریم؟» یکدفعه فوجی وایساد. برگشت رو به الما. چشماش مثل همیشه خندون بود. حداقل تا جایی که الما یادش میومد.ولی الما می تونست بفهمه که داره به کجا نگاه می کنه.
به الما گفت:«تو همینجا تصادف کردی. خوب نگاه کن ببین چیزی یادت میاد یا نه!» الما به دو طرف خیابون نگاه کرد. اصلأ به نظرش آشنا نبود. فوجی رفت و روی یه نیمکت که کنار خیابون بود، نشست؛ گوشی ش رو درآورد و شروع کرد به شماره گرفتن. الما هرچی نگاه می کرد، هیچی یادش نمی اومد. یه دفعه یادش افتاد کیفشو توی بیمارستان دادن بهش. برگشت و روی نیمکت کنار فوجی نشست. تلفنش تموم شده بود. از الما پرسید:«چیزی یادت اومد؟» الما درحالی که دل و روده ی کیفشو می ریخت بیرون، گفت:«نه هنوز؛ ولی فکر فکر می کنم از این تو یه چیزایی دستگیرم بشه!»
خیلی نگذشت که دست الما با یه دفترچه اومد بیرون که روش به انگلیسی نوشته شده بود:«Birth certificate»
بازش کرد و شرع کرد به خوندن:«نام:الما؛ نام خانوادگی:کیکومارو؛ سن:12سال؛ محل تولد:شهر اوزاکا در ژاپن؛ تاریخ تولد:... .»
وقتی همه رو خوند، فوجی گفت:«که اینطور!دیگه چیزی نیست؟» الما دستشو کرد توی کیفش و یه گوشی تقریبأ بزرگی رو درآورد که یه آویز قلب کوچیک بهش آویزون بود. الما گفت:«وای چه سلیقه ای!!!» فوجی پرسید:«به نظرت خوبه یا بد؟» الما گفت:«مدلش خوبه ولی رنگ و آویزش اصلأ!» فوجی خنده ش گرفت. الما پرسید:«خنده داره؟» فوجی گفت:«نه فقط دقت کردی سلیقه خودت رو خیلی راحت بردی زیر سوال؟» بعد پرسید:«رمزداره؟» الما گفت:«نه!هیچی نذاشتم روش!واقعأ چه فکری می کردم من؟!!!» ولی خداییش هرکی کیفمو بدزده، همه زندگیمو دزدیده!»
فوجی خنده ش گرفته بود. الما رفت توی قسمت یادداشت ها. آدرس خونشون توش نوشته شده بود!دیگه داشت گریه ش می گرفت.(^.^) آدرس رو با دقت خوند. بعد هم رفت توی قسمت مخاطبین. با دیدن لیست بلند بالای شماره ها، الما گفت:«من چقد فک و فامیل داشتم و نمی دونستم!»فوجی بازم هیچی نگفت. همون موقع، یه پسری داشت رد می شد و با دیدن فوجی باهاش شروع به صحبت کرد. فوجی صحبتش با اون پسر رو قطع کرد و برگشت سمت الما:«شمارمو سیو کن توی گوشیت! لازمت میشه!»ا(^-^)ا
خب دیگه این قسمتم کوتاه شد چون نتونستم بقیه شو تایپ کنم
امیدوارم خوشتون اومده باشه
دیگه بای بای
درضمن تولدت موبالک فردا برات کادو میزارم^•^ بیا وبم ببین اهنگ دوس داری؟ اونم از قهرمانان تنیس اونم از فوجی؟